سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
درددل
درباره وبلاگ


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 65
  • کل بازدیدها: 198724



جمعه 90 اردیبهشت 9 :: 12:10 عصر ::  نویسنده : بهار


دزد شریف کیف

عکسی رو که در بالا مشاهده می فرمائید متعلق به محسن مهرابی معروف به محسن مهربان فرزند ابراهیم دزد شریف کیف بنده و چندین خانم دیگر می باشد .


سلام علیکم و رحمه الله و برکاته .
احوالات شما ؟ خوب هستید انشالا ؟

اول بگم که وقتی یه پست جدید می نویسم  پست ختم نهج البلاغه همچنان تا زمان تکمیل 115 نفر به روز خواهد ماند .
یعنی هم من هم شما هی بهش سر خواهیم زد .
یه چیز دیگه : اگر تا آخر این برج یعنی تا آخر اردیبهشت ماه تعدادمون به حد نصاب نرسه به پیشنهاد بچه ها خودمون چندتا شروع می کنیم
.

خوب حالا بریم سر پست امروز .

آقا این جریان دزدی کیف ما عجب ماجرایی شده !!!!!!!
دزد شریف کیف ما بعد از اینکه کیف و مدارک من رو پس آورد هی اس ام اس روی اس ام اس که اگه پول ندی رقص و عکسای روی مموری گوشیت رو پخش می کنم !!!!!!
منم که اصلا نمی دونستم چی روی اون مموری دارم ولی مطمئن بودم که چیز خیلی مهمی هم نیست واسه همین محل نذاشتم و به تهدیدش اهمیتی ندادم .
چند بار هم سیم کارت رو زنگ زدم که ایرانسل بس.زونه که هر بار دوباره می دیدم فعاله !!!!!
خلاصه بعد دوباره با یه سیم کارت دیگه اس زد که میرم پخشش می کنما .
منم اس زدم که برو هر کار میخای بکنی بکن فقط به من اس نزن .
یکی دو روز بعد یه خانمی بهم زنگ زد و ازم پرسید شما چیزی ازتون دزدیدند ؟
گفتم شما ؟
گفت من دزد رو می شناسم از فامیلای ماست !!! جاری منه و الان هم ماشین خودمون رو دزدیده .
گفتم شماره منو از کجا گیر آوردین ؟
گفت وقتی دنبالش می کردیم فقط تونستیم این گوشی رو از دستش دربیاریم که دیدیم با این گوشی به شما اس زده و تهدید کرده !!!!
حالا زنگ زدیم که هم ما به شما کمک کنید هم شما به ما .
منم تو خونه گفتم و مطابق معمول عماد بدبین به همه جا گفت : نه !!! اصلا و ابدا . حق نداری بری . اینا همدست همونن و میخان این بار ماشینتو ببرن .
ولی من همچنان با اون خانم در تماس بودم .
بنده خدا شماره خونه و آدرس و همه چیز بهم داده بود . ته دلمم می دونستم راست میگه ولی نمی ذاشتند برم سراغش .
من اول فکر می کردم که دزد کیف من برادرشوهر این خانم یعنی شوهر همون خانمیه که گوشی رو از دستش درآوردند .
حالا نگو که نه بابا !!! شوهر اون خانم خودش دربه در دنبال زنش می گرده و درحال جداشدن ازشه .
می گفت نه ماه پیش از خونه فرار کرده بعد هم می گفت همین جناب آقای دزد شریف بوده که دزدیدش و بعد معتاد شده و حالا با همینها دزدی می کنه .
خلاصه گذشت تا دیروز عصر که من خونه مریم اینا بودم که از پاسگاه زنگ زدند که بیاید دزد کیفتون رو گرفتیم .
آهان یه چیز دیگه دیروز صبح بالاخره بعد از چندین بار زنگ زدن ، بالاخره ایرانسل لطف فرمودند و خط ما رو سوزوندند .
ظهر دیدم دزده با یه شماره دیگه زنگ زد و شاکی بود که من 12 هزار تومن خطت رو شارژ کردم چرا رفتی سوزوندیش ؟؟؟؟!!!!!!!
خدا وکیلی شما دزد پرروتر از این سراغ دارید ؟؟؟؟؟؟؟
می گفت آخه انصافه ؟؟؟؟
خلاصه دوباره می گفت پس چرا پول برام نیاوردی و این حرفا .
صبحشم که من رفته بودم پاسگاه و آگاهی بهم گفته بودند اگه زنگ زد سعی کن یه کم طولش بدی و بعد باهاش قرار بذار تا بشه گیرش بندازی .
واسه همین بهش گفتم تو به من زنگ نزن همین خط رو روشن بذار من هر وقت پولم جور شد باهات قرار میذارم بهت پول میدم .
تا عصر که از پاسگاه زنگیدند .
رفتیم اونجا دیدم بله خودشه .
حالا جریان گرفتار شدنش خیلی باحال بود :
چند روز پیش کیف یه خانمی رو با همین روش می زنه . اون بیچاره کلی پول و مدارک داشته .
دوتا خط دوتا گوشی دوتا کارت سوخت ، عابر بانک با رمز که 250 تومن ازش برداشت کرده بودند ، 200 تومن پول نقد و خلاصه خیلی چیز .
می گفت چهار روزه که از صبح تا شب دارم می دوم .
خلاصه می گفت اون زنه هی زنگ می زد به شماره هائی که تو گوشیم بود و به خودم که من کیفت رو پیدا کردم مژدگونی برام بیار کیفت رو ببر .
دست آخر هم همین جناب باهاش تماس گرفته بوده و اون خانمم باهاش قرار می ذاره .
خودش با یه ماشین میره با یه پسر بچه 10 ساله .
شوهر و برادرش هم با یه ماشین دیگه با فاصله دنبالش می رن .
خلاصه که دزده رو گول می زنه که مژدگونی رو گذاشتم فلان جا و خودش قایم میشه .
تا اون میاد برداره میره سراغش و سوئیچ ماشینش رو برمی داره و 110 رو خبر می کنند و می گیرنش .
ماشین هم مال شوهر همون زنه بوده که دزدیده بوده .
خلاصه که ما رفتیم اونجا .
وااااااااااای نمی دونید که چقدر این دزده پررو بود .
به من می گفت خدائی هم هستا !!!!!!!!!
منم گفتم آره چون خدائی هم هست تو گیر افتادی .
می گفت دست می زنی رو قرآن که من بودم ؟؟
گفتم قرآن رو بخاطر تو نجس نمی کنم !!!
می گفت ادعای شرف می کنم .
گفتم مگه داری ؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه که اون افسره هم چند تا سیلی نون و آب دار نثارش کرد که کیف کردیم همه مون .
به اون خانمه گفته بود تلافی همه رو سر تو درمیارم چون تو منو گیر انداختی !!!!!!!
بعد از همه جریانات هم جناب آقای افسری که اونجا بود تا فهمید من تو بیمارستان قلب کار می کنم ازم شماره و اینا گرفت و از پزشکهای اونجا می پرسید و این جور چیزا ......
خلاصه که یه دوست پلیس هم پیدا کردیم .
اون عکس هم افسره واسم گرفت !!!!!!
حالا دیگه قرار شده شنبه بریم آگاهی .
تا ببینیم خدا چی می خواد و چطور میشه .
خوب دیگه باید کم کم برم .
بازم میگم یه پست جدید می نویسم پست ختم نهج البلاغه به قوت خودش باقی خواهد بودا .
یادتون نره ......
فعلا خدانگهدار .

بعد نوشت :

امروز صبح رفتیم آگاهی قائمیه . اولش پیداش نمی کردیم ولی بعد آوردنش .
وای یه چیز خیلی جالب بهتون بگم از اینی که خدا چطور رسواشون می کنه .
توی آگاهی ایستاده بودیم که همون آقائی که می گفت خانمش فرار کرده و حالا ماشین رو دزدیده رو هم اونجا دیدیم .
یهو دیدیم انگار سر و صدا شد و صدای اون پسره بلند شد و به من گفت : این همون خامنه است که گفتم دستیار این دزداست .
حالا ببینید این زنه چقدر پررو بود !!!!!!!
خوب ماشین رو با مدارکش برده بود تا بیاد واسه ماشین هم اعلام سرقت بشه یه کم زمان می بره .
وقتی فهمیده بود ماشین گیر افتاده در کمال پرروئی مدارک ماشین رو آورده بود تا حکم آزادی ماشین رو بگیره !!!!!!!!
به گمونم خبر نداشته که صاحب ماشین اینجاست .
خلاصه که تا اومد شوهرش به هر بدبختی بود گرفتش و بعدم دیگه بهش دستبند زدند و خلاصه خودش با پای خودش اومد پای میز محاکمه .
وای که چقدر هم چندش آور بود .
بیچاره آقا مجید شوهرش که چقدر از دستش شاکی بود .
یه انبار باروت در حال انفجار .
جدا هم خیلی سخته . اونا خودشون از یه خانواده آبرومند اون وقت دچار یه همچین کسی هم بشن .
یه چیز جالب تر بهتون بگم . اون موقع که توی شعبه ها دنبال پرونده اون دزده می گشتیم یه خانم مسنی اومد کنار من نشست و گفت :
عروس من یه ماشین به عنوان مهریه آورده خونه مون که چند تا کیف توش بوده . پسرم با اون ماشین رفته بیرون گرفتنش میگن تو کیفها رو دزدیدی !!!!!!!!
من حدس زدم باید مادر دزده باشه ولی مطمئن نبودم تا وقتی آوردنش !!!!
بعد که آوردنش می گفت این پسر منه . هر چی میخاین بهتون میدم رضایت بدین !!!!!!!!
بابک هم بهش گفت : میخاستی پسرتو درست تربیت کنی دزد نشه !!
گفت خوب حالا شده چکارش کنم ؟؟؟؟!!!!!
ولی خدا کنه کار هیچ کس به چنین جاهائی گیر نکنه که بدجاهائی هستند .
وای که چه قیافه های وحشتناکی دارند این مجرما .
من می ترسیدم و همش به بابک چسبیده بودم .
حالا توی همون گیرودار از آگاهی غرب هم به گوشیم زنگ زدند و گفتند یه سری مدارکم اونجا ازم پیدا کردند .
حالا مسئولش هم پسر همسایه خونه قبلیمون بود که تا مدارک رو دیده بود اول به من زنگ زده بود که چون گوشی دست آگاهی بود جواب ندادم بعد زنگ زده بود به بابام .
بعد که رفتیم پیشش گفت که اینا یه فقره سرقت خودرو داشتند که از مالکین پول میخاستند و شماره عابر بانک شما رو دادند تا پول رو به حساب شما واریز کنند !!!!
اونم وقتی سرچ کرده بود دیده بود به نام منه و فوری باهام تماس گرفته بود .
خلاصه که عجب جریاناتی بود .
دیگه حالا فقط منتظریم ببینیم کی ما رو احضار می کنند تا بریم اونجا و شاید هم وسایل باقی مونده رو بتونیم پس بگیریم .
دزد پررو هنوزم از رو نمی رفت می گفت ببین منو به چه روزی انداختی !!!!!!!
بعدم می گفت من سابقه زندان ندارم نذار سابقه دار بشم !!!!!!!
در کل :
خدا همه رو به راه راست هدایت کنه ........




موضوع مطلب :